❁ ════ ❃اینا حرفاییه که باید زده بشه_شامل قوانین وبسایت و معرفی ادمین های سایت:) ❃ ════ ❁
❁ ════ ❃ یکم پستو ویرایش دادم همه لطفا مطالعه کنن❃ ════ ❁
❁ ════ ❃اینا حرفاییه که باید زده بشه_شامل قوانین وبسایت و معرفی ادمین های سایت:) ❃ ════ ❁
❁ ════ ❃ یکم پستو ویرایش دادم همه لطفا مطالعه کنن❃ ════ ❁
سلام...الینا صحبت میکنه
نمیدونم باید از کجا شروع کنم....من آدمی نیستم یجیزو نصفه ولش کنم...
ولی شرایطم دوباره بدتر از دوسال قبل ک رفتم داره فشرده میشه...بارها سعی کردم درست حسابی براتون مومنت فیکشن و هرجی ک فکرشو بکنین بزارم براتون
ولی..
حالا من دوباره حس میکنم تنهام شماها چیزی کم نذاشتین لچه ها بعضیاتون همیشه با کامنتاتون و شیرین بودنتون باعث میشدین از ته دل بخندم
ببخشید کامنتارو جواب ندادم...امیدوارم درک کنین
من نمیدونم چندباره ادمین گذاشتم برا این وبلاگ...و رفتن خب بی خبر رفتن...حالا بعضیاشونم مشکل داشتن ک درکشون میکنم و مسئله ای نیس
ولی الان من این وسط موندم با قضاوتای بقیه و امر و نهیا و استرس کنکور و هزارتا کوفت دیگ ک نمیخوام راجبش حرف بزنم..خواستم بگم که درک کنین چیزی نمیخوام
و خب در آخر دوستتون دارم
این وبلاگم احتمالا باز میام بهتون سر میزنم ..میخواستم پاک کنم بطور کامل اینجارو ولی نتونستم بعد کلی فکر کردن
اگه بتونم براش یه ادمین پیدا کنم دوباره باز میشه
بوراهه💜
نمیدونم قبلا ادمینام گذاشتن یا خودم گذاشتن ولی من میزارمش الان:"""
حقیقتا من لایو رو کامل ندیدم بچه ها شرمنده میدونم هزاربار دارم میگم ولی سرم شلوغه و بشدت بی حوصلم ولی
اونایی ک دیدم رو براتون میزارم اگ جدید هم یافتم حتما پستش میکنم..
خبببب لتس گووو
اول که خب کیوتی تهیونگ تو لایو و جذابیت پرفکت هوپیمون خودش بحثی طولانی و قند تو دل آب کن دارد:"""))
اما بریم سراغ کاپلمون
خب بریم ادامه بررسی چندتا مومنت دیگ:"")
.
.
.
باشه:)خودتین که این حرکتشونو میشناسین هوم؟
.
.
.
منبع:@Kookminuniverse
آپدیت اینستاگرام رسمی کارتون مولانگ با شبیه سازی مومنت براید استایل جیکوک و عنوانش هم جیکوک در بک استیج
شت کاپل جلو دوربین؟!!آععععع باید بگم شات آپ هانی:)
بریم مومنت های کنسرتی که براتون گذاشتم رو یه چندتاییشو یه بررسی ریز بیکنیم:)
جیکوک قبل کنسرت
جیمین:من میام تو دهنت
جونگکوک:منم همینطور
باهم دست میدن
جیکوکرا ی بخت برگشته ای مثل ماااا:جاستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت کیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس!!!
نمیدونم اینجوری با نیش باز خیره شدن بهم چه نتیجه ای داره ولی فکر کنم اونا قلباشون بهم وصل ما ماهاهم قلبامون پودر میشه همین
.
.
.
.
شما اسمشو چی میزارین؟!!شاید اعتراف!
.
.
.
.
.
بچه های فقط قبل دیدن مومنتایی ک براتون گذاشتم بگم که من سرم شلوغه از ترتیب و جرئیات مومنت ها درست مطمئن نیستم...
کسی روهم ندارم بهم کمک کنه ...دست تنهام...ولی سعی میکنم مومنتایی ک دیدم رو با ذکر منبعایی ک ازشون گرفتم براتون بزارم..و
در آخرم سعی میکنم جمع همه مومنارو تو یه کلیپ از یوتیوب پیدا کنم بزارم ببینید و لذت ببرین تنکیو:"")
مرسی که هستین بوص:)
خب بریم سراغ یکی از مرگ ترین مومنتا:)
روی نیمکت پارک نشسته بودم و کلاغها را میشمردم تا بیاید. بهشان سنگ میانداختم. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند و جلویم رژه میرفتند.
ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سر خم کرده، داشت پژمرده میشد
طاقتم تاق شد. از روی نیمکت بلند شدم و ناراحتیم را سرِ کلاغها خالی کردم.
گل را هم زمین انداختم، پامالاش کردم، بهش گَند زدم. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد.
بعد، یقهی پالتویم را بالا دادم، دستهایم را توی جیبهایش فرو کردم، راهم را کشیدم و رفتم.
نرسیده به درِ پارک، صِدایش از پشتِ سر آمد.
صدای تند قدمهایش و حتی صدای نفسنفسهایش را هم میشنیدم.
+جونگکوکااا....کوکااا....
اما به طرفش برنگشتم. حتی برای دعوا، مرافعه، قهر. از پارک خارج شدم.
خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پشتم میآمد. صدا پاشنهی چکمههایش را میشنیدم. میدوید و صدایم میکرد.
+کوکااا لطفا فقط یه دیقه وایسا...لطفاااااا
آنطرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پشتم بود. کلید را انداختم که در را باز کنم، بنشینم، بروم، برای همیشه.
در ماشین را باز کرده نکرده، صدای بوق ترمزی شدید و فریاد نالهای کوتاه توی گوشهایم، توی جانم ریخت.
تندی برگشتم. دیدمش. پخش خیابان شده بود. بهرو جلوی ماشینی افتاده بود که به او زده بود و رانندهاش داشت توی سرِ خودش میزد.
سرش به آسفالت خورده بود، پکیده بود و خون، راهش را کشیده بود به سمت جوی کنارِ خیابان میرفت.
ترسخورده و هول به طرفش دویدم و مبهوت، گیج و منگ بالا سرش ایستادم. هاج و واج نگاهش کردم.
توی دست چپش بستهی کوچکی قرار داشت که با ظرافت خاص خودش کادوپیچ شده بود. محکم چسبیده بودش.
نگاهم رفت، روی آستین پالتوی کرم رنگش که بالا رفته بود، ساعتش پیدا بود: چهار و پنج دقیقه.
نگاهم برگشت، ساعت خودم را دیدم: پنج و پنج دقیقه.
گیج، درب و داغون به ساعت رانندهی بختبرگشته نگاه کردم: چهار و پنج دقیقه بود!
روی پاهام افتادم...
م...من...چیکار کردم؟!
.
.
.
.
.
هیچی فقط میخواستم یکم افسرده بشین ساری بای:"""")